با زن آقای مدیر
یک سال بود کـه از شرکت بـه خاطر شکایت برخی از نسوان اخراج شده بودم .متاسفانـه درون اوایل کار ناشی بودم و به هر زن و خوشگل پیشنـهاد مـی دادم .این شد کـه نسوان دست بـه دست هم و زیرآب مارو زدن و ازشرکت اخراج شدم .یکی دوماهی بیکاربودم که تا به پیشنـهاد یکی از دوستان زدیم توی کار لوازم ارایشی و شدیم سرخاب و ماتیک فرو ش!! ولی شغل خوبی بود .اگرچه زیـاد اوایل کار سودی نداشت ولی درون عوض از صبح که تا شب با زن و ای و خوشگل سر و کار داشتیم .تقریبا یک ماه بعداز شروع کار بهروز دوستم اولین رو تور کرد و دو روز بعد هم برد خونـه ی یکی از بچه ها و کرد...البته بهروز وارد بود و چن که تا کاندوم بیشتر از من پاره کرده بود! یـه روز توی مغازه تنـها بودم دیدم یـه خانوم محجبه با چادر عربی وارد شد.اول فکر کردم اشتباه اومده ولی درست بود .کلی اسم های خارجکی بلغور کرد کـه مارک های معروف لوازم ارایشی بود .نمـی دونم چی شد کـه همون شروع کاررفتم توی کفش کـه یـه جوری باهاش ارتباط داشته باشم ...این شد کـه سر حرف رو باز کردم کـه اصلا بـه قیـافه تون نمـی یـاد این اسامـی رو بـه خوبی بلد باشین ..اون هم گفت بـه خاطر شغل شوهرش مجبوره این تیپی بگرده و در دلش باز شد و کلی از کشور و شوهرش و نظام بد وبیراه گفت !! من کـه حسابی دنبال فرصت مـی گشتم گفتم : تا ته کردم توش گفت ببخشین مگه شوهرتون چی کاره ن ؟ و ایشون گفت : مدیر شرکت ..... تا ته کردم توش گفت کـه برق از کونم پرید .وای این حاج خانوم زن رییس خودمون اقای مـهندس ...بود !! زیرگفتم کش چه کوسی مـی کنـه و چشم دیدن ما رو نداره !با اون خانوم گرم صحبت شدم و گفتم من هم توی یـه شرکتی کار مـی کردم کـه به خاط ارتباط با یـه زن اخراج شدم . تا ته کردم توش گفت اون خانوم پرسید : به منظور چی ؟ گفتم نمـی دونم یـه رییس بد اخلاق داشت کـه حسابی گیر مـی داد .اخه خانوم شما قضاوت کنین ما جوونا واقعا حتما چه خاکی بـه سرمون کنیم ؟ پول کـه نداریم زن بگیریم .با یـه خانوم هم کـه صحبت مـی کنیم بهمون بدبین مـی شن .ولی من واقعا زن ها رو دوس دارم و از مصاحبت با اون ها لذت مـی برم نـه بـه خاطر بلکه بیشتر بـه خاطر عشق و کلی شعر و هم بلغور کردم ....خانومـه کـه حسابی رفته بود تو کف حرفای من گفت : معلومـه جوون سر بـه راه و اهل حالی هستی .و حیف از تو کـه این قدر تو مضیقه ای ....و گفت سعی مـی کنم با هم بیشتر دراین مورد صحبت کنیم ..کارت مغازه رو گرفت و خداحافظی کرد و رفت .یکی دوهفته گذشت و تقریبا فکر خانومـه از سرم رفته بود بیرون.یـه روز نزدیک ساعت 10 صبح بود کـه تلفن زنگ زد .یـه موبایل بود .گفت سلام کارمند خانم باز اخراجی !! من گفتم ببخشین شما ؟ گفت : منو بـه این زودی فراموش کردی ؟ گفتم : اوه ببخشین ..اخه نـه اسمتونو بلدم نـه فامـیلتونو ..گفت : منو روشنک صدا کن .الته این اسم واقعی من نیست .گفتم چشم ..روشنک ادامـه داد من نزدیک مغازه ت ایستادم ..جای پارک گیرم نیومد ..بیـا نزدیک ماشین من یـه لیست بهت بدم ...من هم مغازه رو دادم دست بهروز و رفتم بـه سوی روشنک ....سوار یـه ماشین بنز الگانس بود ..پیش خودم گفتم ..ای رییس خار کوسده با ظاهر سازی بـه اینجاها رسیده ..ببین این بنز رو اخه با ماهی 500 تومن مـی شـه خرید؟؟ . و فهمـیدم اقای مـهندس از اون دزد های حرفه ایـه ...دررو باز کردم و رفتم توی ماشین .روشنک خانوم با همون ظاهر محجبه پشت فرمون بود ولی یـه نمـه آرایش کرده بود و حسابی خوش بو و عطر شده بود ...سلام کردم ..جواب سلام منو داد و گفت راستی اسمت چیـه ؟ گفتم کوچیک شما مسعود .گفت اقا مسعود چن سالته ؟ گفتم : 28 سال .روشنک گفت : اگه دهنت قرص باشـه مـی خوام ببرمت یـه جایی ..گفتم ببخشین کجا ؟ گفت : یـه جای خوب کـه بهت خوش بگذره فقط دهنت قرص باشـه و جایی هم نگو منو دیدی یـا مـی شناسی ...من هم گفتم چشم هر چی شما بگین .. یـه دنده کرد توماشی و راه افتاد ...توی راه گفت : شوهر من بـه خاطر موقعیت شغلیش اصلا بـه من مـی رسه و تازگی ها فهمـیدم با یـه زن رابطه داره و من از این موضوع خیلی ناراحتم ...نمـی دونم چی کار کنم .من بلافاصله وقت رو غنیمت دونستم و گفتم : اخهی کـه زن بـه این خوشگلی و خوش اندامـی و باحالی داره مـی ره با یـه زن دیگه ؟ واقعا کـه چه ادمای پستی پیدا مـی شن ...روشنک گفت : من واقعا خوشگلم ؟ من گفتم : من روزی صد که تا زن و مـی یـان توی مغازه م ..همـه شون بـه زور ارایش خوشگلن ولی شما ذاتا زن زیبا و جذابی هستی ...روشنک کـه حسابی از این حرفا خوش حال بـه نظر مـی رسید گفت : مسعود با من دوست مـی شی ؟ من هم گفتم : چرا کـه نـه ..ولی شما کـه شوهر دارین..تازه با این موقعیت شغلی ایشون کـه اصلا نمـی شـه ...روشنک گفت : اره چه فایده ..من هم از یـه را های دیگه توی مضیقه هستم ....گرم صحبت بودیم کـه پیچید توی یـه کوچه و ایستاد و گفت : توی کوچه پشتی یـه خونـه دو طبقه هست کـه رنگ درش زرشکیـه و پلاکش هم ..... برو اونجا و بی این کـه به جایی توجه کنی برو طبقه بالا ..من هم از خدا خواسته بی این کـه فکر کنم کجا مـی رم رفتم و چن دقیقه بعد توی همون اپارتمان بودم .روشنک از درون حیـاط وارد شده بود و در اپارتمان رو باز کرده بود ..رفتم تو ...دررو بستم و نشستم روی مبل .خونـه رییس از نظر لوازم لوو شیک هیچی کم نداشت ...من نمـی دونم این همـه پول رو از کجا اورده بود ؟ روشنک رفت توی اتاق خواب و با یـه تیپ نیـه ی وارد شد و درحالی کـه دوتا لیوان شربت البالو توی دستش بود نشست کنارمن ...و گفت ..بخور خنک شی ..راستش یـه کم ترسیده بودم ..فوری خوردم و گفت : مـی دونم کـه اهل حالی بعد پاشو و ست منو گرفت و برد توی اتاق خواب و انداخت روی تخت و افتادروی من و شروع کردبگیره من کـه حسابی قاطی کرده بودم کم کم شروع کرد بلند شـه .عطر فرانسوی روشنک بسیـار تحریک کنند بود ..فکر کنم اون داشت منو مـی کرد !! پیرهن منو دراورد و شروح کرد بـه و خوردن های پشمـین من !! بعد هم رفت سراغ شلوارم و بی مقدمـه رو درون اورد و شروع کرد بماله و گذاشت دهنش و شروع کرد ساک بزنـه ..من کـه داشتم مـی مردم ...التماس مـی کردم کـه اروم باش روشنک خانوم ....روشنک با ولع خاصی کیر مـی خورد و مـی گفت : مـی ری زن مـی گیری هان ..من هم مـی رم مـی دم !! نشونت مـی دم ! تازه فهمـیدم کـه داره انتقام اقا ی مـهندس رو مـی گیره ..من هم کـه دل خوشی از مـهندس نداشتم تصمـیم گرفت حسابی زنش رو م که تا انتقام دو طرفه بشـه و لذت بخش .... رو از توی دهن روشنک درون اوردم و افتادم روش و شروع کردم بـه خوردن هاش حسابی برجسته و نرم بودن ...و لباس روشنک رو دراوردم ....حالا روشنک توی بغل من بود ..شروع کردمبگیرم و بدن نرم و معطر این لعبت اسمونی رو ببوسم ....فکر مـی کردم خواب مـی بینم ...من کجا و گاییدن زن رییس کجا ؟ اروم رفتم سراغ ه ی روشنک و شروع کردم بـه اون گل زنبق خوش بو ....پول دارها هاشون هم خوش بو تر از ما بدبختاس !! و اروم با انگشت سبابه م کردم تو کوسش ..جیغ روشنک رفت هوا و گفت زود باش مردم ..گفتم چه خبره عجله داری ؟ گفت اره : سه ماهه کیر نخوردم ....من هم گفتم چشم فقط من خیلی محکم و سریع تلمبه مـی ..گفت : من هم همـینو مـی خوام .... زود باش ...اروم سر رو گذاشتم درون روشنک و محکم که تا ته فشار دادم ..یـه کم صبر کردم که تا ماهیچه های کوسش درون گیر بشن و شروع کردم بـه تلمبه زدن اون قدر ماهرانـه مـی زدم کـه فکر نمـی کنم مـهندس بـه اون خوب یمـی تونست ه ..روشنک داشت جیغ مـی کشید و خودش رو این طرف و اون طرف مـی انداخت ....یـه دفه احساس کردم منو محکم گرفت و هامو فشار داد ... و فهمـیدم ارضا شده ..ولی من تاز اول کارم بود ..کیر رو درون اوردم ..و گفتم زود باش قمبل کن .روشنک قنبل کرد و اروم رو گذاشتم دم کونش و فشار دادم ..ولیتنگی داشت ونمـی رفت بـه وزر نصفش رو فرستادم تو ..داشت از درد مـی مرد و جیغ مـی زد کـه تمومش کن مردم ...من کـه بهترین فرصت به منظور گفتن حقیقت گیرم اومده بود ..گفتم : مـی دونی شوهرت رییس من بود و دو که تا های روشنک رو گرفتن و شروع بـه کردم ... حیف ایننرم و درجه یک کـه مدت ها بود کیر نخورده بود ..روشنک گه حسابی گیج شده بود گفت : بعد از اینـه کـه عقده داری ؟ بعد با فشار بزن و بریز توی کونم .. کیرت توی کوسم ... قربون ابت برم .. ... ... .... ...اینقدر گفت کـه تموم اب منی ها رو با فشار ریختم توی کونش و رو اروم درون اوردم و بی حال افتادم روی تخت ....روشنک از این کـه از شوهرش انتقام گرفته بود احساس پیروزی مـی کرد .. ومن هم از این کـه زن رییسم رو کرده بودم احساس غرور
، تا ته کردم توش گفت




[Farsi XXL: با زن آقای مدیر تا ته کردم توش گفت]

نویسنده و منبع: ali | تاریخ انتشار: Wed, 30 Jan 2019 22:49:00 +0000